من وقتی بچه بودم، توی محله بدی بودیم. تقریبا هرروز همه منو اذیت می کردند. پدرم توی 6 سالگی فوت کرد. خیلی شرایط سخت شد. هفته ی فوت پدرم بود، عمو هام بجای تسلیت اوومدن گفتن خونه رو خالی کنید، سهم مادرمون رو می خوایم. اقوام هم بجای کمک کردن ما، بهمون می خندیدند. طوری شده بود که واقعا توی سن 15 سالگی انقدر ناراحت و دل شکسته شده بودم که با خودم میگفتم چرا این دنیا آدم خوب نداره. همه ی آدما بد هستند. یه مدت 6 ماهه هم اصلا نماز نمی خوندم. خدا شاهده نمی خوام بگم درد من بدتر بود. خیلی چیز ها رو نمی تونم بگم، چون می خوام ناشناس بمونم.
ولی الان نگاه می کنم. این تنهاییم کمکم کرد توی رشته ی خودم تمرکز کنم. اهل رفیق بازی نشدم. ولی توی 8 سال به صورت فشرده انقدر آدم بد دیدم، وقتی رفتم دانشگاه مثل آب خوردن آدم های بد رو تشخیص می دادم. ولی با خودم می گفتم این ارزشش رو نداشت. بقیه کودکی کردن و من خون دل خوردم. می دونی چند بار با چاقو رفتم زندگی رو تموم کنم رو برگشتم.
چند سال گذشت. معلم شدم. به راحتی توی چشمای بچه ها نگاه می کنم، می فهمم مشکلشون چیه. خدا رو شکر می کنم که این رو می تونم استفاده کنم. زنگ میزنم به ولی بچه میگم دو هفته است بچه ات نمره میاره ولی ذوق توی چشماش دیگه کمرنگ شده، میگه آره چکم برگشت خورده، داریم وسایل خونه رو میفروشیم، بچه ام ناراحت شده. اصلا نمی ذارم به دانش آموزان فشار بیاد. چون کشیدم. باهاشون مهربون میشم. بچه ای رو توی جمع خورد نمی کنم. به این فکر می کنم چرا اینطور شد. ما اصلا نمی دونیم خدا چه برنامه ای برای ما چیده. تا بهم ظلم نمی شد، نمی تونستم عادل باشم. درمان بیماری MS توی نیش زنبور هست. بعضی وقت ها دارو های این دنیا با درد همراه هست. امام علی گفته، لذت های این دنیا به درد آلود هستند.
همدردی می کنم با حسی که دارید، کاشکی می تونستم کاری کنم. بخدا قصد دل شکستن شما رو نداشتم. منو ببخشید.