😐😂😂😂ی چیزی بگم خندت بگیرع
یادم میاد همسنت بودم رفته بودم خونه بابا بزرگم تو دهات بودن
خونه خالمم جفتش بود ..اونا بالکن بزرگی داشتن که سقف نداشت حالت تراس بود ولی دورش محافظ نداشت
شبا اونجا میخوابیدیم ..ی رشته کوه هم روبروش بود بعضی شبا
ی چیزی شبیه بشقاب پرنده چراغ میزد بعد میرفت پست کوه محو میشد ..همیشه تو ذهنم بود این چیه کسی هم نمیدونست
😐بعدا فهمیدم ی پایگاه نظامی 😂😂😂اونا هواپیما بودن