2777
2789
عنوان

من بچه که بودم🙋‍♀️

177 بازدید | 23 پست

شاید خندتون بگیره 

ولی من اون موقع که بچه بودم(یعنی تقریبا ۹ یا ۱۰ سالم بود) مادربزرگم فوت کرد 

همون شبی‌که فوت کرد و خبر به ما رسید من ومامانم اینا تو حیاط خونه نشسته بودیم مامانم داشت گریه میکرد(اون موقع خونمون ویلایی بود یه کوهی هم دور تر از خونه ما بود خیلی دورررررررر،،،که قرار بود خونه بسازن جای اون کوه)

بعد من یه چیز سفیدی دیدم که خیلی دور تر ازمن بود خیلیییی  بعد خیلی زود زود حس میکردم راه میرف یه جور توهوا معلق بود 

من هیچوقت‌واسه کسی صحبت نکردم چون حس میکردم بقیه مسخره میکنن تا الان که واقعا برام سوال شد یعنی اون چیز سفیدچی بود؟🙁


یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

پلاستیک زباله بود باد بردش🙄

مَهشیدم🤍 همچو کرم ابریشم در انتظار شکافتن پیله‌ها و پروانه شدن🦋🌱 زندگی؟ زندگی یه هدیه‌ی پر از رنگ و راز مرموزه از طرف خدا برای تو. هدیه‌ای از جنس پازلی هزار و یک تکه‌.تکه‌هایی از صبر، شادی، غم، درد، شکست، موفقیت، خنده، گریه، لذت، خشم، ترس، امید، عشق، نفرت، درک، رشد، صداقت و..که همه‌ کنار هم میشن تصویر تو. هر کدوم بدون دیگری نیمه‌کاره می‌مونه.تنها تو میتونی این تکه‌ها رو یکی‌یکی، با دستات و با دلِ خودت بیابی و در جای درستش بنشونی. دوست مَن، یادت نره بدون هر تکه پازل زندگی تو ناقص می‌مونه. حتی اون تکه‌هایی که اولش زخم می‌زنن آخرش میان و تصویرت رو کامل میکنن. مهم اینه در پایان با لبخند رضایت به پازل چیده‌ شده‌ی خودت نگاه کنی و بگی " آره، این منم! این منم با تموم بالا و پایین‌هاش".     🏞🍃Loving life🫀🦋/books📚☕️/nature

منم داداشم فوت کرده بود به بار تو آسمون دیدمش

❤❤خدایا شکر که هوامو داری یکم بیشترتر هوامو داشته باش بتونم مغز و روان و قلبم رو سروسامان بدم❤❤اگه نظرات ما با شما فرق داره چون اثر انگشت ما با شما متفاوته ؛  پس قرار نیست بخاطر عقایدی که آسیبی به همدیگه نمیرسونه باهم جنگ و جدل و بحث کنیم

منم ۸ سالم بود مامانبزرگم فوت شده بود.

تو کربلا..

بعد یه شب قبل اینکه جسدش برسه ایران،همه رفتیم خونه بابا بزرگم،کلی ادم بودیم،موقع خواب هی سایه سفید میدیدم.

حتما خیال میکردیم،چون اکثرا یه شکل میدیدیم،سفید و محو

من پارسال صبح ساعت ۶ از پنجره نگاه کردم یه چیز سفید دیدم اروم تو یه مسیر ثابت رو به جلو حرکت میکرد اول فکر کردم پلاستیک یا بادبادک باشه ولی یه جوری بود منم گفتم شاید روحه یا فرشته 

زندگی رو باید از زودپز آموخت 💯😉بااین که داره ماتحتش میسوزه بیخیال نشسته داره سوت میزنه😊😁

😐😂😂😂ی چیزی بگم خندت بگیرع 

یادم میاد همسنت بودم رفته بودم خونه بابا بزرگم تو دهات بودن

خونه خالمم جفتش بود ..اونا بالکن بزرگی داشتن که سقف نداشت حالت تراس بود ولی دورش محافظ نداشت

شبا اونجا میخوابیدیم ..ی رشته کوه هم روبروش بود بعضی شبا

ی چیزی شبیه بشقاب پرنده چراغ میزد بعد میرفت پست کوه محو میشد ..همیشه تو ذهنم بود این چیه کسی هم نمیدونست

😐بعدا فهمیدم ی پایگاه نظامی 😂😂😂اونا هواپیما بودن

کاش میشد صداتو از پشت هیاهوی باد شنید 🙂🫠🙃🥲

من پارسال صبح ساعت ۶ از پنجره نگاه کردم یه چیز سفید دیدم اروم تو یه مسیر ثابت رو به جلو حرکت میکرد ا ...

واقعا اینی که من دیدم نور داشت سفید‌بود

همه یه طوری گفتن که منم قبول کردم اشتباه دیدم😐😂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792