دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد،روزی که ردپای به جا مانده، شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت : دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده ، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هرکسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد. دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد ، خود کدخداست ، مردم پوزخندی زدن و گفتند : کدخدا بهدل نگیر، مجنون است دیوانه است، ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.از فردای آن روزکسی آن مجنون را ندید وقتی احوالش را جویا می شدند کدخدا میگفت:دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند. چون در آن آبادی، دانستن بهايش سنگین ولی نادانی، انعام داشت....
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
۱ — در مورد خودم هر چی لازم بوده اینجا نوشتم البته معلوم نیست کدوم درست و کدوم غلطه ماهیت فضای مجازیه ۲ — چرا ناراحت ؟ چرا عصباني ؟ درست بپرس جواب ميدم ۳ — مرزها و مهم ها انسانیت و ادبه نه جنسیت و پول و سواد و دین و قد و پوست و قومیت و زبان و ..... ۴ — اگر پاسخ عزیزان رو ندادم یعنی تعلیق شدم ، تمام .
به خودم قول میدم سال بعد دبیری عربی یا ادبیات بیارم 🥺💔 دختری از جنس رویا 🤍🌿 یک عدد دختر چادری هستم 🙂❤ عاشق تدریس و معلمی ، عاشق کتاب های تخیلی و عاشق طلق زیر یه عالمه روسری رنگی رنگی 😍🤍💛