ببین این خواهرم باردار بود، بارداری معمولی، منظورم مریض و مشکلی نداشت.
به خدا با خواهر بزرگم و مادرم رفتیم ، کل خونش تمیز کردیم که زایمان کرد، ابروش جلو اقوامش نره.
بارداری سخت داشتم، حتی یه بار زنگم نزد.
جالبتر اینه، خود من سر اینکه به همه تو مجالس و ...کمک میکنم، مسخره ام میکنه و میگه، فکر میکنی، خیلی زن زرنگ و دست و پا داری، که تند و تند کار میکنی.
فهمیدم این لطف و کمک من ، ابلهیت من میدونه.
اون خانم میگه ، رضای خدا و ...
بله تا حدی که ، آدم ابله و خنگ فرض نکنن.
مثلا من خونه ی مادرم برم، فنجون ها رو وایتکس میزنم تا تمیز باشه، مهمون میاد ، آبروی مادرم حفظ بشه، با خنده و مسخره میاد میگه، وااااای تو عاشق بوی وایتکسی.
مگه دیووونم ، عاشق بوی گند وایتکس باشم.
الان وقتی اون خونه ی مادرم باشه نمیرم اصلا.
دیگه اصلا دلمم براش نمیسوزه که تنها بمونه و ....