۱۵ سالم بود نقش یکی از اصحاب امام حسین تو تعزیه رو دادن به من، داداشمم رفت قاطی یزیدیا. تو مسیر شام که یزیدیا ما رو میزدن، یه جا داداشم با چوب زد تو پام، برگشتم چنان چکی زدم تو گوشش که درجا خوابید. دیگه تعزیه رو مگه میشد جمع کرد؟ مشت و لگد بود که حسینیا میزدن تو سر یزیدیا، بعد بابام اومد دوتامونو برد تو خیمه و با شلاق اسب یزید افتاد به جونمون. دیگه یه دستشو امام سجاد گرفته بود یه دستشم حرمله و قسمش میدادن میگفتن تو رو به علی ولشون کن ولی گوشش بدهکار نبود، میگفت این گوسالهها آبروی اهل بیت رو بردن
کاربر آقا هستم،کاربری دست دونفره ،روزا خودمم،شبا خودشم
خونه ی ما دورِ دوره ، پشت کوههای صبوره پشت دَشتای طلایی پشت صحراهای خالی خونه ی ماست اونورِ آب اونورِ موجهای بی تاب پشت جنگلای سروه توی رویاست،توی یه خواب،پشت اقیانوسِ آبی پشت باغای گلابی اونور باغای انگور پشت کندوهای زنبور خونه ما پشت ابرهاست اونور دلتنگیِ ماست تهِ جاده های خیسه پشت بارون پشت دریاست💖💖💖💖💖💖💖بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه حتی الان از پشت این دیوار که ساختن تا دوستت نداشته باشم اَتل و متل بهار بیرونه مرغابی تو باغش میخونه باغ من سرده همه ی گلاش پژمرده دونه دونه بارون بارونه...بارون بارونه...بارون بارونه...بارون بارونه دلم تنگه پرتقالمن گلپر سبزه قلب زار من منو ببخش از برای تو هرچی که بخوای میارم اَتل و متل نازنین دل زندگی خوب و مهربونه عطر و بوش همین غم و شادیه کوچیک و بزرگمونه.💖