میترسم که همه بهم بخندن که همینطورم هست..همه ی دور و بریها؛همسایه ؛دوست ؛فامیل ؛ حتی با شرایط بهتر از من یکی نهایت دو بچه دارن..میترسم که دختر بزرگم حس سرخوردگی بگیره.چنان که الانم میگه مامان خجپجالن میکشم انقدر زیادیم..
میترسم که بمیرم یا خدایی نکرده برای همسرم اتفاقی بیفته و نتونم ۴ تا بچه رو به ثمر برسونم..و همش؟بیفته گردن دخترم و .
میترسم که کل زندگیمو با تر و خشک کردن بچه ها بگذرونم و تهش بشم یه آدم پیر و خسته که هیچی از؟زندگی نفهمید.چون ۹۰ درصد مسعولیتشون با منه..مادر و خواهرم تزدیکم نیستن..بچه ها از حضور پرستار بچه تو خونه بیزارن..
از استرس؟شبا نمیتونم بخوابم...
ولی از طرفی هم..