سوهرم یه چیزی داره خیلی صاف و سادس
یهو یچیزی از دهنش میندازه بیرون
من کلا بهم میریزم
بجوری شدم تازگیا از خودم بدم میاد کسی که اولش وقتی زن برادر شوهرم شد همه میگفتن این چیه گرفته و...و من اعتماد به نفسم خیلی بالا بود در مقابلش و اصلا اهمیتی برام نداشت...
ولی با حرکات همسرم حساس شدم
وای 2سال پیش حالم خیلی بد بود تو مهمونیا اون خودش رو درست میکرد اونم در چه حد اخه در حد عروسی مو درست میکنه به خدا فر میکنه موهاشو...خلاصه یجوری حرف میزنه همش عشفه میاد...
آدم خاصیه کلا
واییی از کجاش بگم اخه خلاصه خیلی الان اعتماد به نفسم پایین اومده حس میکنم همش شوهرم تو دلش میگه این چه زنیه نگا زن اون همیشه مرتب والا راستم هستا ولی اخه چیکار کنم هرکی یجوزه من واقعا اونقدر حوصله ندارم با خودم ور برم و انگیزشم ندارم گاهی از اون کارا میکنم ولی هروز که نمیشع اون برا بیرون خودش رو دزست میکنه انگیزش دوبرابر من واقعا نمیتونم
شایدم اینا همش ذاییده ی فکر منه اصلا یوهرم فکری نمیکنه ولی خلاصه اگر خدا و ایمان به خدا نبود من نمیتونستم زنده بمونم الان حرفش رو زدم حالم بد شد