رفته بودن روستا یه دختر رندوم روستایی داشته سبزی میفروخته بعد به من میگن تو جمع فامیل میکوبن تو سرم
من اصلا کاری ندارم ولی منم رشتم تجربیه کلاس زبان میرم و خودم کلی تو خونه یاد گرفتم ورزش میکنم کم و زیاد دارم تلاش میکنم پاره شدم کوچک ترین خرجی برام نکردن
اون وقت حس ناکافی بودن هم میدن
واقعا فازشونو درک نمیکنم انگار من به هیچ دردی نمیخورم ولی اون دختر با سبزی فروختن دنیا رو نجات داده و من عقب موندم ازش:/خو هر کسی تو شرایط خودش تلاش میکنه