گریه نکردم !ولی بهترین اتفاق جهانم که افتاد خوشحال نشدم!
برایم گلهای بابونه فرستادندو خوشحال نشدم!
برای خودم کفش های ورنی براق خریدم و خوشحال نشدم!
کتاب خواندم و فیلم دیدم وچای ریختم و کنارپنجره به تماشای زیباترین منظره ها نشستم و بازهم خوشحال نشدم..
درمن به مرور زمان چیزی شکسته بود که برای سوگواریش به چیزی فراتر از گریستن نیاز داشتم...
درمن چیزی شکسته بودو درمن زخم عمیقی ایجاد شده بودکه نمیتوانستم توضیح بدهم و نمیتوانستم از آن بهبود پیداکنم...
بهمین سادگی آدمها قوی خطاب میشوند وکسی از آنها نمیپرسد بااین همه زخم زیرپیراهن،هنوز خوبی و هنوز نفس میکشی؟!!