فردا خواهرم ساعت ۱۲ باید بره سمت بالا شهر آموزشگاه برای درس کسی نیست ببرتش اسنپ امنه بفرستم تنها بره خواهرم ۱۶ سالشه بعد مسیر هم از خونمون دوره ما سمت اول شهریم
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت