2777
2789

مدتیه ب خواهرزاده هام قول دادم بیان پیشم


ینی آرزوشون بود


لحظه شماری میکردن.مدتهاست میخواستن بیان اما بخاطرامتحانام همش امروزوفردامیکردم


حالاآوردمشون‌.پریشب ک میخواستم برم تاخواستم برم دنبالشون شروع کرد که آره توجرا بری دنبالشون بابای فلان شدشون پاشه بیاره.بازاومدن شروع کرده که آره خونه رو بهم نریزید دعوانکنید


اخم و دعوا


هنوز یه ساعت نشده بود جلوی بچها بامشت کوبید توی کمرم


دلم واسشون میسوزه زهرمار بچها و خودم کرد


همش میگن اومدیم خوش بگذره زهرمارمون شد


اونجاهم مامانشون همش دعوا داره گفتم لااقل یکم بیان از تنش دور باشن


اینقد که روی حالت آلفا و حملست


الان تازه اومدن یکاری کرد که سریع ببرمشون خونشون


چیکارکنم بااین اخه


این تاپیک همون روزه

بعداین تاپیک

چنان مشت زد توی سینه و شکمم مث کیسه بوکس

اومدم خونه مادرم یه هفتست

نه عذرخواهی کرده نه زنگی زده


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

الان اومدم خونه مامانم جدا بشمولی نمیدونم باز چه کوفتیه منو میکشونه دوباره سمت اون زندگی سمی

به جز خونواده ها ،  اگه خودتون دوتا هم با هم مشکل  حاد دارید تا بچه نداری جدا شو. اگه فقط مشکل تون خونواده ست بین میتونی حل کتی یا نه . فقط بچه نیار 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز