یکی از بچهای خواهرم از روی تخت افتاد
یهو ترسیدم داد زدم
اینم اومد منو کلی کتک زد که چرا آوردی خونمون.اگه اتفاقی میفتاد چی
و دروع میگفت بهونه آورد که اگه طوریشون بشه چه جوابی بدیم
شب قبل از آوردن خواهرزاده هام میگفت من از خونوادت پدرت مادرت خواهرت داماد و خواهرزاده هات متنفرم
میگه فقط خانواده خودم و خودم باشن
خانواده تو دور من نباشن
اینقدررررر منو زد
دوتا مشت توی قفسه سینه و مشت توی پهلو و شکم و لگد توی کمرم
اونم فقط چون بعدمدتها ازتنهایی بچهای خواهرمو پیش خودم آوردم
الان یه هفتست اومدم خونه مادرم اصلا براش مهم نیس
نه زنگ میزنه نه آشتی میکنه
نه میگه ببخشید
مث کیسه بوکس منو گیرمیندازه میزنه توی شکمم
منن نه هیکل و جثه درشتی دارم.این باضربات آهنیش میکوبه به من