من مربی مهد هستم و به حدی مهربونم که بچه ها پیش مامان باباهاشون همش راجب من میحرفن و وابسته م هستن دو روز نباشم با گوشی مدیر بهم زنگ میزنن صدامو بشنون من از ته دلممم دوسشون دارم و بغلشون میگیرم و باهاشون عکس میگیرم انگار بچه های خودمن گاهی هم سر من دعوا میشع میگن فقط من رو دوس داشته باش ، مدیر اونجا همیشه میگه تو واسع این کار آفریده شدی خیلی خوش اخلاق و صبوری گفتم آخه دوسشون دارم گفت یکمم جدی باش تا پررو نشن ، بعد امروز میبینم بابای یکی از بچه ها به مدیر زنگ زده داد و بیداد کرده گفته یا خودت بچمو کتک زدی یا همکارت مدیر هم گفته محاله همکارم آزارش به مورچه هم نمیرسه خودمم پیشش بودم بابای بچه هم گفته من نمیگذرم ازتون چون بچه م گفته منو زدن دیگه معلوم نیس بچه کوچیک زمین خورده یا چی
ولی هر بار گریه کرد میومد بغل خودم تا آروم بشه حالا من اینهمه خسته میشم و با عشق و علاقه کار میکنم بعد اون آقا فردا مباد سرم داد بزنه تهمت بزنه منم اینجور مواقع از خودم دفاع میکنم ولی یه بغض بدی گلومو فشار میده بنظرتون چی بگم