بچه ها داداشم وکیله و کلا آدمی نبود که زیاد پیگیر دختر ها باشه
همه چی عادی بود تا اینکه این دختره پرونده ش خورد به دادش من
دختری که ازدواج اجباری کرد و پدرش رو تو عروسی کشت
و الان که حکم اعدامش آمده خودش رو مقصر میدونه و دیگه پرونده ی قبول نمیکنه و حتمی دو سه روزه خونه نمیاد و تو دفترش میخوابه چیکار کنم
بچه ها این داستان رو از کتاب برداشت م
اگه دوست داشتید بگم اسم کتاب رو