از دست شوهرم هنوز لبم یموقع میلرزه از چشمام اشک میاد . من امروز با مادرمو خواهرم رفتیم برا عقد دختر داییم من یه لباس بگیرم چون نداشتم بعد قیمت مناسبم خریدیم نسبتا بخشی خودم دادم بخشی مادرم داد گفتم میدم اومدم خونه شوهرم کلی سر و صدا داد و بیداد و دستشو اورد جلو مثل زدن گفت اگه مریص نبودی میزدمت( اخه سال اول زندگی از رفتاراش و یهو ترسیدم ام اس گرفتم چشمام دو بینی پیدا کرد که گفتن شروعشه) حالا کلی داد و هوار و ...... گفت اصلا هم قشنگ نیست . ما موضوعی بود که مشاورم باید میرفت حلش میکرد که خوب شه ان شاالله تا الان نرفته ولی میگه میرم ) دیگه دلم موندن نیست امشب ان قدر دارم گرفگیه میکنم اصلا حالم بد شد نتونستم یه لقمه غذا بخورم 😭😭😭😭😭😭😭😭
راستش میگه من غرور دارم چرا مثلا کسی باید بده اول فک کرد خواهرم داده گفتم خب میدیم بهش بعدم ولی مادرم خریده بود که مادرم گفت این کارت مشترک من و خواهرته. حالا اینا بنظرم مهم نیست رفتار شوهرم خیلی بده ان قدر حالم بده که نمیدونید😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭