بنظرم در عرصه ای از زندگی هستم
که بسیار از لحاظ عاطفی از همسرم دور شدم
و عجیب آنکه واقعا از مهر و محبت او نسبت به خود بی زارم
هیچ علاقه ای به بودن در کنارش ندارم
و هیچ حسی برای رفتن در کنارش ندارم
ایجاد رابطه برایم تنفر انگیز بوده در حالی که تمام حس تنفر را پنهان می کنم
هیچ حس شور انگیزی برای بودن یا نبودنش ندارم و تمام این احساسی ها از زمانی برایم ایجاد شده که به خانه ی مادرش رفتم
نمی دانم چه بخوریم داد که از آن لحظه که بیرون آمدم از خانه اش ابتدا با همسرم بحث شدیدی داشتم و بعد از آن هم دیگر هیچ عاطفه و محبتی برایم باقی نمانده است