دیروز رفته بودم مادرمو برده بودم اندوسکوپی کلونوسکوپی
یک زن و مرد شصت ساله حدودا پسر حدودا ۳۵ چهل سالشونو اورده بودن
پسره دکترا داشت دانشگاه درس میداد زن و بچه داشت بعد پدر مادرش امده بودن باهاش اصلا برگام ریخته بود مگه میشه مرد اینقدر وابسته بخدا من بیست سالم بود رفتم ازمایشگاه تنها زیاد خون گرفت غش کردم به کسی هم نگفتم اصلا انتظار از کسی نداشتم
مادرش نمیدونید چیکار میکرد چفدر دعا کرد چقدر دلشوره داشت
کل زندگیشونم برام تعریف کرد مغزمو خورد یعنی الان اسم دختراش و نوه هاشو میدونم
خیلی ادمهای عجیبی پیدا میشن
اها تازه عروسه زنگ زد چی شد نیومد اومد چرا درست نمیگن کی نیاد بیرون
بخدا من اگر از اینکارا بکنم و مادرشوهری که سنی ازش گذشته بخاطر کار شوهرم بازخواست کنم
البته مادرشوهره هم اعتقاد داشت از چشم شور عروسش پسرش اینطوری شده البته گفت پسرم گفته بهم فلانی گفته تو بدنت از من خیلی قویتره فرداش من مریض شدم
گفتم تو دلم خاک بر سر بچه ننه ت مرد