ببین وقتی ی بچه مادرش فوت میکنه و پدرش میره زن میگیره خوب ازون زن بابا دل خوشی نداره دیگ
و همینطور اگر بچه ای پدرش فوت شه از ناپدری خوشش نمیاد
این دوتا دایی های من چون از پدربزرگ و مادر بزرگم کینه داشتند و همیشه اخم و تخم بود انگاری مامانم رو حاصل عشق و خوشی اون دوتا میدونستند و خوب مامانم ته تغاری و تک دختر میشه و فوق العاده مهربون و مظلوم
اما هیچوقت دوسش نداشتند
سالهای زیاد حدود۱۰سال پدر ومادر مریضش رو جمع و جور و پرستاری کرد بدون هیچ چشمداشتی به چیزی فقط چون خودش فرشته بود اتجام میداد
در نهایت همه شوکه شدند وقتی دیدند از اونهمه ثروت مامانم رو محروم کردند
حالا اینکه کار دایی هام بوده یا تصمیم پدربزرگم نمیدونم
اما هرچ بود مامانم خیلی دلش شکست
همیشه میگفت اگر چیزی بهم میرسید دلم میخواست تا ریال اخر براشون خیرات کنم اما محروم بود و هیچوقت نفهمید ب چه جرم و گناهی
بعد الان مراسم ختم مامانم دایی هام ضجه میزدن و من حالت تهوع شدید بهم دست میداد😔نه میتونسنم وحشی بازی دربیارم و مجلس مامانم و خراب کنم و اونارو بیرون کنم
ن میتونستم باورکنم و خوشحال باشم از همدردیشون باخودم