رفتیم بیرون بعد با درو همسایه ها بعد کی از همسایه ها تخمه تعارفم کرد من سیر بودم گفتم نمیخام بعد با اصرارش یه مشت برداشتم
بعد چند لحظه یکی از همسایه ها بچشو فرستاد گفت فلانی بیا پیش من بشین منم رفتم پیشش
بعد من گفتم روم نمیشه تو جمع تخمه بشکنم بخورم.
بعد برگشت با یه لحن خیلی بدی گفت نترس کسی ترو نگاه نمیکنه خیلی بی ادبانه گفت. انگار عقده داشت!!!!!
در صورتی که خیلی مردای غریبه داشتن نگام میکردن و من خجالت میکشیدم
من هرجا میرم بهم میگن خوشگلی یا ازم تعریف میکنن بخدا من از دل صافم که صدام زد رفتم پیشش نشستم.
دیدگاه شما چیه؟ ادم حسودیه؟باهاش ارتباط بگیرم؟
چند وقتم بود هعی میگه مخام برا پوستم برم دکتر
من پوستم خدادادی خوبه میگ چیکار میکنی گفتم ارثیه