یادم نمیره هیچوقت که هرکس که اذیتم کرده بود و من ازشون متنفر شده بودم مامانم همونا رو دعوتشون کرد بر ...
نه من داییای شوهرم خاله شوهرمو نمیدونم دختر داییاش پسر داییاش پسر خالهاش اینا خیلی میان خونمون ولی من فقط مادر شوهر و پدر شوهر و خواهر شوهرامو گذاشتم کنار اونم به خاطر اینکه واقعاً از هیچ بدی در حق من و شوهرم دریغ نکردن
این تو هم دقیقاً همینجوری و جالبه که پارسال بلند شده بود خواهر شوهرم عکس پروفایلشو گذاشته بود کسی که از پدر و مادرش میگذره یه روزم به خاطر یه نفر دیگه از تو میگذره به شوهرم گفتم اینا منتظرن تو به من خیانت بکنی 😆😆😆
من با فامیلم قطع رابطه کردم بعد ازدواج متنفرم ازشون مامانم به زور میبردم عروسیاشون یا عید دیدنی راح ...
واییی ما با یکی از فامیلها کلااا قطع رابطه ایم حتی مادر پدرمم نمیخوان بیننش بعد من عذاب وجدان داشتم گفتم اعع حیف بود فلانی رو دیگه ندیدم بعد چند وقت مامانم جایی دیده بودتش تو جمع یه حرفی زد درباره من که از ته دل واقعا ناراحت شدم هیچ وقت حلالش نمیکنم خوب شد با همچین ادمی قطع رابطه بودیم
گر مسلمان گر مسیحی گر یهود ادمی باشید مذهب هرچه بود
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم...تحمل زندگی فامیلی را ندارم...من آنقدر به تنهایی خود عادت کرده ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم..تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم که اصلا استعدادش را ندارم...!