این روزها
حال دلها خراب است...
نه از باد و باران،
نه از گرد و خاک خیابان
که از زخمهاییست
پنهانتر از گریههای شبانه.
ما خوب مینماییم
با چهرههایی که لبخند را
چسباندهاند بر ترکهای اندوه.
ما خوب مینماییم
چون باید...
مگر راهی هست
جز خوب کردن این حال بیتاب؟
مگر میشود
در این وسعت تلخ بیمرهم
تنها نشست و نگفت: "خوبم..."؟
ما خوب مینماییم
شاید که روزی
خوب شویم،
و خوب میشویم،
اگرچه دلهامان
پر از خستگیست
و لبخندمان
نقابیست بر اندوه دیرینه...
اما
خدایی داریم
بزرگتر از همهٔ غمها،
بلندتر از هر آه
و نزدیکتر
از نبض دل ما به ما...
مهربانتر از
همهٔ مهربانان این خاک،
که شب را
با فانوس صبرش
چراغانی میکند
و روز را
با نوازش آفتابش
به ما پس میدهد.
ما هنوز ایستادهایم
چون او پشتمان ایستادهست.
ما هنوز لبخند میزنیم
چون او هنوز عاشق ماست...