چند ماهه دیگه عروسیمه
ومامانم خیلی خشحاله پای تلفن به خالم میگفت زهرا بره من راحت میشم دیگه هرجا دلم خاست میتونم برم
منم وقتی میشنوم ناراحت میشم گریه میکنم
الان ۱ ساعت بود داشتم فقط گریه میکردم
اینم بگم اصلا از بودن من هیچکدوم از خانوادم خشحال نیستن و همشون همش دعا دعا میکنن این چند ماه زود بگذره و من عروسی بگیرم برم
حالایه چیزی
چیکار کنم وقتی حرف عروسی شد عصبی یا گریه نکنم؟
دوست دارم بی تفاوت باشم
دوست دارم فقط لحظه شماری کنم و برم
نمیخام هیچ حسی به خانوادم داشته باشم
نمیخام دوسشون داشته باشم
چیکار کنم بنظرتون؟