ازدواج دوممه شوهرم ازدواج اولشه باخانوادش ی جا زندگی میکنیم همه جوره باخانوادش اذیتم میکنن مادرش خیلی بینمونو سرد کرده تاحالا خیلی دعواها کردیم دگ حوصلم نمیکشه همشو توضیح بدیم مختصرشو توضیح میدم.تاحالا چندین بار قهرکردم اکمدم خونم بعد ی هفته برگشتم دوباره.اینبار دعوامون سراین شد من خواهرم از جای دوراومده بود مهمون خونه مادرم ب شوهرم گفتم منم میخوام دعوت کنم برای شام امروز بمون خونه بریم وسایل بگیریم ولی نموند هیچی برای خونه نمیگیره همش تنهام خودش توکوه میمونه گوسفند نگه میداره ظهرا میاد با رفیقش ناهارو میخوره ۱ ساعت دوباره میره خلاصه نموند اینجایین بقیشو بگم
خب
بگو
خب
نه چی بچه رو ول کنی ببین دردش چیه مشکلش چیه
احتمالا با گوسفندا الفت گرفته شبیه همونا شده نمیتونه با آدمیزاد ارتباط سالم بگیره
گفتم این چ زندگیه میگم ببر دکتر میگی برو پدرت ببره میگم وسایل بگیر خونه نمیگیری ن برام وقت میزاری همش بهم بی احترامی میکنی پیش خانوادت همه جوره فش میدی ب همه چیت تحمل میکنم دگ خسته شدم هرچی میشه بشه هرکاری میکنه میگه اینجوریم دوسنداری برو چون من ی بار طلاق گرفتم ازاین استفاده میکنه فک میکنه میترسم خلاصه اومدم خونه پدرم بچمو هم از شیر گرفتم مادرم میگه اینجا نمیتونیم نگه داریم بده خودشون اذیت شن ما چ گناهی کردیج بچه نگه داریم پدرم همش قیافه میگیره والا خسته شدم بنظرتون چیکارکنم
کاش یه خانم هیچوقت نشنوه بگن بچه ت رو ول کن
برای پدر مادرتون هم حق دارن اینو بگن واقعا مسئولیت داره نگهداری از بچه
نه بچه رو ول نکن اصلا
چی کار کنی؟
قهر کردن و ترک خونه رو ببوس بذار کنار،بمون زندگیت رو بساز
با زبان خوش شوهرت رو نرم کن
بعد طلاق کسی گل گردنت نمیندازه
مادرم گفت چیه مگه مادرت باید برای شما تصمیم بگیره
دقیقا به چی دل خوش کردی تو اون زندگی؟
به نظرم مادرت درست میگه هر چند خیلی سخته. اما این تنها اهرمه نجاتت و نجات بچست. با این میتونی تو فشار بزاریش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
