خواب دیدم با پسر همسایمون رفتیم تو اتاق
بعد یه امپول بهش دادم گفتم امپول بهم بزن
اونم گفت باشع
بعد من گفتم نهههه نهههه نمیخاد بزنی روم نمیشه
میخاستم برم بیرون از اتاق ک پسر داییم اومد جلوم وایساد یحور عجیبی نگام کرد ک ینی مثلا فهمیده ک قرار بوده پسر همسایه ب من امپول برنه و انگار از دستم ناراحت بود