سه شب پیش شوهرم ساعت یازده گفت برم یکی دوستام ببینم گفتم خب پس برو و تا قبل از یک بیا که بخوابیم گفت باشه
بعد من راستش تنها اصلا خوابم نمیبرد دست خودم نیست هر چی نشستم منتظر نیومد زنگ میزدم جواب نداد آخر ساعت سه و نیم اومد که منم کل روز سرکار بودم واقعا سر درد گرفته بودم بهش غر زدم این چه طرز بیرون رفتنه گفت آخه این از زنش طلاق گرفته نشست به درد و دل و ...خلاصه دوباره دو شب پیش گفت برم پیش فلانی گفتم جان من زود بیا من دیشب هم نخوابیدم خودت هم خسته میشی گفت باشه بعد ساعت دوازده خوابم برد دو از خواب پریدم دیدم هنوز نیومده بعدم دیگه اصلا خوابم نمیبرد پیام دادم بیا خونه من بد خواب بشم تپش قلب میگیرم باز دوباره ۴ صبح اومد و من کلی دعوا کردم که دوشبه خواب منو خراب کردی واسه یه. آدم بیخود خب مگه عقبتون کردن نصف شب همو ببینید سر شب برید خب و ....خلاصه خیلی دعوا کردم آخه دوشب پشت هم بد خواب شده بودم ...دست خودم نیست بعدم دیگه تا صبح نتونستم بخوابم و دیگه ۷ صبح هم پا شدیم..گفتم نمیگم نرو پیش دوستت ولی شب واسه خواب بیا خونه من بد خواب بشم سردرد میگیرم شما هم جای من بودید عصبانی میشوید ؟