این مشکل برای یکی از نزدیکانمه
یکی از خانم های فامیل ما
چندسال پیش با یه مردی که یه دختره سه ساله داشت ازدواج کرد
و خب این دو نفر عاشق هم بودنو ازدواج کردن
این خانم از اول ارتباطش با اون بچه خوب بود
جوری که همه هنگ بودن که چجوری یه نامادری میتونه انقدر خوب باشه
الان اون دختر ۱۸ سالشه ولی خب به تازگی پدرش فوت شد
این دختر با پدرشو و این خانم زندگی میکرد ولی خب الان که پدرش فوت شده رفته پیش مادرش
ولی چون از سه چهار سالگی پیش این خانم بوده و از همون موقع ام مامان صداش کرده ، به هم وابستگی عمیقی دارن مخصوصا این خانم
الان که همسره این خانم فوت شده ، انقدر وابستگیه این خانم به اون دختر زیاده که دلش میخواد اون دختره رو زیاد ببینه حتی حاظره بازم دختره با خودش زندگی کنه هم بخاطر علاقه ای که بهش داره هم اونو یادگاری همسرش میدونه و وقتی اون کنارشه اروم تره
ولی خب مادره اون دختر میگه هر موقع من مردم دخترمو بیا ببین ، تو فقط براش نامادری بودی الان که پدرش فوت کرده نسبتی باهات نداره که ببینتت ( البته اینم بگم مادره واقعیه اون دختر از اول اصلا مادره مسئولیت پذیری نبود یه دوره ایم دخترشو ول کرد رفت و خب همین فامیل ما نقش مادری براش داشت )
خوده دختره ام میگه من ۱۸ سالمه میتونم تصمیم بگیرم و خب خیلی این فامیل مارو دوست داره و اونو مادره خودش میدونه
چند باریم امده و دیدتش
ولی خب مادرش خیلی وحشی بازی در میاره و ادمه ترسناکیه
دخرش خیلی ازش میترسه چون هرکاری ازون زنه برمیاد…
میشه یه مشورت بدین میخوام پیامارو برای خانم فامیلمون بخونم..