من هفت ساله با هر سازش رقصیدم بچه هامو بزرگ کردم
خیلییی سختی کشیدم
الانم از عید شوهرم منو از یزد آورده زنجان خونه ننش سه ماهه اینجام
ننش اذیتم میکنه فحشم میده با من قهره برای شوهرم خودشیرینی میکنه
شوهرمم عنشو میخوره بهم اهمیت نمیده باهام حرف نمیزنه مگراینکه خودم برم سمتش
من 20 روز رفتم قهر سر بی مسولیتی شوهرم و اذیتای مادرش
تازه چند روز برگشتم مادرم و شوهرم بدجوری دعوا کردن شوهرم همش میگ حرفای مادرت یادم نرفته میگ حیفشو سرت خالی میکنم
میگ اینجا نه یزد حسابتو میرسم
شوهرم همشششش طرف مامانشه نشد یه باز طرف من باشه
تا میبینه مامانش یه ظرف یا چیزی میشوره زود دعوام میکنه تو بیا بشور میگ پیر زنه تو بیا
الان میخام شب بهش بگم منو ببره خونه بابام
چون خونشون شهر دیگست نمیشه من تنهایی برم
میخام بگم اگ دوستم داری منو طلاق بده تو مال مستقلی و جدایی از پدر مادرت نیستی پس طلاقم بده
خیلیییی ناراحتم
بچه هامو میزارم میرم
بابام نگه نمیداره اونارو
من خانه دارم شاغل نیستم
پسرم هنوز حرف نمیزنه6 سالشه دخترم تازه داره میفهمه
خدایا این دردا رو چجوری بزارم برم چجوری بچمو بزارم برم
من نمیتونم مادرشوهرم تحمل کنم ترجیح میدم طلاق بگیرم از بچم دور شم ولی نمونم تو این زندگی
دعام کنید جورشه
شوهرم میگ بمیری هم از پدر مادرم جدا نمیشم
مادرش باهلش خوبه با من بده