2777
2789
عنوان

غریبه امن 🌱

136 بازدید | 0 پست

پنجره باز است،باران ناموزون خود را به در و دیوار می‌کوبد،بار سنگین دردم را به صدای باران میسپارم، باد زلف پرده را درهم میریزد و

چین و تاب می‌دهد 

پراکنده کاغذهای روی میز، پر می‌گیرند،نم میخورند و در گوشه ای از اتاق به زمین می‌نشینند؛

اسمان غرش میکند، رعد، شمشیرش را بر کمر اسمان فرود می‌اورد

به چکاوک رعد و صاعقه خیره میشوم

برق می‌زند،چشمانم را می‌بندم،تنم می‌لرزد،جسمم را در انحنای ظریف بازوانم مچاله می‌کنم،در ظلمت گوشه اتاق فرو میریزم

دقایقی میگذرد،قلاب دستانم را باز می‌کنم

انگار گوش هایم تازه باز شده باشند، صدای بهم خوردن در و پنجره های خانه را می‌شنوم

لرز بدنم گم می‌شود،به سمت هال خیز برمی‌دارم 

به جنگ آسمان که خیره میشوم،جنگ درونم را به یاد می‌آورم

ولی آسمان خوش‌شانس تر از من است

میزند، میکوبد، غرش میکند، میشکند و صدایش را خفه نمی‌کند 

سیل میشود،درد می‌گیرد و نابود می‌کند 

او آزاد است، او انسان نیست، انسان بودن تاوان دارد .

این روزها دلم، یک غریبه‌ی امن می‌خواهد.

 یک نفر که مرا از جنگل سرد و تاریکی که در آن گُم شده‌ام نجات بدهد، به کلبه‌ی دنج و گرم خودش ببرد، برایم چای بریزد، و بی‌آنکه بپرسد چرا و از کجا می‌آیم، مقابلم بنشیند، حرف‌های مرا بشنود، شانه‌های مرا برای تسکین بفشارد، و حالم که خوب شد، نپرسد کجا؟

 فقط راه برگشت را نشانم بدهد، در آغوشم بگیرد، برایم آرزوهای خوب کند 

 دلم این روزها، یک غریبه‌ی امن میخواهد ..

پ.ن : روزمره/سفر ⚡

[یک‌ جمله زیبا و فاخر و تا خرتناق پر از آرایه.]

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792