از ماشین با ذوق پیاده شدم با عمم اینا احوالپرسی کنم گفت الهی بمیرم این چه لباساییه بعدم به بابام گفت یدونه بیشتر دختر نداری هرچی میخواد بهش بده بذار بره لباس بخره تیپ بزنه یکم این چه سرو وضعیه این داره
بابام داشت قسم میخورد این فلان قدر خرجشه هرچی خواسته تا حالا بهش نه نگفتم و اینا
واقعا بغض کردم . من تیپ زده بودم مثلا لباسامم مامانم از قبرس خریده بود . شلوار جین بود با شومیز آبی زیرشم تیشرت سفید . چیز عجیب و داغونی نبود
دوباره سوار ماشین شدیم بریم سفره خونه تا ۱۲ شب باید با اینا بشینم . بابامم داره غر میزنه از این به بعد لباس خواستی زنگ بزن بگو عمه نغمه با من بیا بریم خرید که لباسات باعث آبروریزی نشه
من تا شب اینا رو چطوری تحمل کنممممممم
مامانم نیست باهامون