شوهرم و دخترم بد غذان منم یکی یچیز بخوره میخورم ولی تنها هیچی نمیخورم
میوه اینا برای مهمون بگیریم میمونه بقیش خراب میشه وقت کنم کمپوت درست میکنم که اکثرا نه وقت میشه نه انرژیشو دارم
سبزی اینا نصفش خراب میشه
خامه و سرشیر میگیریم بعضی وقتا دو روزه میخوریم بعضی وقتا یه هفته میشه نصفش خراب میشه
بعضی غذاهارو یبار میخوریم شوهرم میگه دیگه اونو نمیخورم منم تنها نمیخورم میمونه
عذاب وجدان میگیرم کاش هیچی نخره وقتی نمیخوره
الان یه مدته دست و دلم به غذا پختن نمیره اصلا انگیزه ندارم