بچه ها من چهل و دو سالمه. وقتی ازدواج کردم شوهرم آدم توپری بود اما چاق نبود. تو همون عقد شروع ب چاق شدن کرد و الان که بیست سال گذشته همیشه رو ب چاقی بوده. انقدر انواع رژیم، انواع قرص، انواع مراعات رو بهش پیشنهاد کردم که خسته شدم. خودم از دیدنش وسواس خوراک پیدا کردم و بشدت لاغر شدم اما اون نه. از دستش خسته هستم. روم نمیشه به کسی بگم بخاطر چاقیش ازش بدم اومده. هی میخوره. همه هم چیزای چرب و شیرین و پرکالری. هر چی میگم یه آزمایشی چکاپی چیزی برو ، اصلا گوش نمیده. دیگه ارتباط نزدیکی هم با هم نداریم . اصلا از ارتباط باهاش خوشم نمیاد. صاف هم بهش میگم ولی گوش نمیده. فقط چند وقت یه بار ک نیاز داره شروع ب غر زدن میکنه تا منو مجبور ب ارتباط بکنه. اما دیگه غر زدناش هم برام مهم نیست. دو تا بچه دارم وگرنه ول میکردم میرفتم. البته نه فقط بخاطر چاقی یه سری مشکلات دیگه هم داشتیم. کسی ک نه مشاوره رو قبول داره نه حاضره اشکالاتش رو قبول کنه. دلم خودکشی میخواد اما جراتش رو ندارم. از اون دنیا میترسم و دلم برا بچه هام میسوزه. خیلی خسته ام
ببین همسر منم چاق بود البته از اول چاق بود، نزدیک ۱۰سال هر دو تحمل کردیم دیگه رفت عمل کرد راحت شدمهم ...
خوب کسی ک ب کوچکترین نیاز تو جواب نده چه عشقی چه علاقه ای. من موقع ارتباط باهاش واقعا در عذابم. کمر درد گرفتم اما اون اصلا براش مهم نیست. من لاغر و اون چاااق. دیگه حتی خانواده خودش رو در رو مسخره میکنن
خب ی مدت سبک غذا خوردنتون رو تغییر بدید غذا های سبک بدون برنج بدون نوشابه البته ک خیلی سخته
من برا خودم غذای کم کالری درست میکنم اما اون از در ک میاد تو دستش یا کیکه یا شیرینی یا بستنی. هر چی میگم نگاه کن من اینا رو حذف کردم اما فایده نداره .باز فردا دستش گرفته میاد. یه دعواهای ما همیشه خرید خوراکیهای مضره. باورتون میشه؟