نامزدم میگه زبونت درازه والا هر چقدر فکر میکنم میبینم نه سر همینم تنبیهم کرده گفته بمون خونه بابات درست شدی میام از طرفیم میگه تو هیچ وقت طرف من نیستی همیشه طرف خانواده خودتی خانواده من رسم عیدی یا یلدایی دادن به داماد رو ندارن واونا هم ندارن ولی خاهر شوهرم مثل اینکه مادر شوهرم تو دوران نامزدیش واسه دامادش میگرفته و دامادشون هم الان به مادر شوهرم عیدی میده و مام تو سینی که واسه من وسیله اوردن یه چیزی میخریم واسهی داماد میزاریم و با یه جعبه شیرینی میبریم خونشون اما نامزدم میگه نه اونا باید بر من میخریدن منم میگم خب ما رسم نداریم میگه تو طرف پدر مادرتی من چی کار کنم الانن وای خدا دلم میخواد گریه کنم
واقعا بخاطر دو تیکه پارچه من واسش از محبت هم دلی همدردی کم نزاشتم بخا یه جاهایی پشتش بودم که خودش خبر نداره خانواده ما عقد رو توی تالار میگیرن و تالار گردن داماده من گفتم نمیخوام تو خونه بگیریم موقه لباس عقدم رفتم یه لباس ۱ میلیونی برداشتم که بهش فشار نیاد انقدر من قربون صدقش رفتم که فکر نکنم مامانش انقد دوسش داشته باشه (اینم بگم قبلا نامزد کرده بوده و به شکل کرده جدا شده)
به نظر من هنوز دلبسته نامزد قبلی ش هستش واصلا متوجه محبت های تو نمیشه حیف محبت های تو واحساسات پاک ت ...
نمیدونم هنوز به اون فکر میکنه یا نه اما تا جایی که میدونم و از خاهرشو مادرش و خانوادش شنیدم دختره از اول پسره رو نمیخواسته و تو اون چند وقت که باهم نامزد بودن دختره دوست پسر داشته و دختره کلا یه شهر دیگه بوده ماهی یبار اینا میومده پیش نامزدش و وقتی داشتن تدارک عروسی میدیدن گفته من تو رو دوست ندارمو فلان بهم خورده نامزد من اون موقه ۲۳ سالش بوده نامزد قبلیش هم دختر عموش بوده نمیدونم احساس میکنم مشکل از منه و شایدم من زبونم دراز و من طرف پدر مادرم همستم تا طرف همسرم شایدم هنوز بزرگ نشدم