سال گذشته همچین شبی،کنار هم بودیم
اولین تولدش بود که منو کنارش داشت...از ماه ها قبل به فکر چنین شبی بودم تا بتونم خوشحالش کنم ،چقدر وسواس به خرج دادم چقدر با ذوق میز چیدم دیزایین کردم ،هدیه گرفتم و...شمع روشن کردم چراغارو خاموش کردم و چقدر خوشحال شد چقدر ذوق داشتم چقدر ذوق داشت ..پیش خانواده اش کلی از زحمتی اونشب من و دوق خودش تعریف کرده بود..اونشب فکر نمیکردم که سال بعد دیگه ندارمش،
حس خوبی ندارم،حالم خوب نیست ،احساس میکنم امشب یکی دیگه براش تولد گرفته😔
با اینکه روند جداییو میگذرونم و کلی هم اذیتم کرده ،دلم تنگ میشه
میشه برام دعا کنید آروم شم😔