دیشب ما تو مهمونی بودیم این پسر خالم عاشقمه و خواستگارم هست خیلی ردش کردم حتی تهدیدم کرد که باهاش ازدواج نکنم بلایی سر خودش میاره خیلی بهم استرس داد تو این چند سال تو تاپیک هام نوشتم و کاملا مشخصه
رفتم توی اتاق تا آرایشم رو درست کنم اومد دنبالم گفتم برو بیرون برگشت گفت فقط بهم بگو چرا قبولم نمیکنی حرفی نزدم تا قلبش نشکنه اومد سمتم خواست از کمرم بگیرتم که یه سیلی زدم توی صورتش و از اتاق بدو بدو رفتم بیرون قلبم داشت میومد تو حلقم من حرفی بهش نزدم ولی حس میکنم با اون سیلی قلبش رو شکستم و عذاب وجدان گرفتم باید معذرت خواهی کنم؟
خب دوست داشتن که زوری نیست نمیدونم باید چیکار کنم🙂💔