2777
2789
عنوان

فقط این شعر

32 بازدید | 1 پست

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود


وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود


من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او


گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود


گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون


پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود


محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان


کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود


او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان


دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود


برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم


چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود


با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او


در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود


بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین


کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود


شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم


وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود


گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل


وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود


صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من


گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود


در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن


من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود


سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا


طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود



او با قلمش طرح نگار می نویسد از هفت جهان رنگ دلخواه می نویسد حال که در این حالم به قلمش باور دارم خوش می اید ز دلم برون می رود غم دروت

قشنگه

سعید🥀🖤تا میتونید به آدمای مهم زندگیتون محبت کنید چون یه روز اسیر خاک میشن و تو میمونی و یه دنیا حسرت🥀🖤جای خالی پدر مادر هیچکس نمیتونه واستون پر کنه پس قدرشون بدونید🖤🖤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792