2777
2789
عنوان

زن عمو جدید

261 بازدید | 17 پست

ی عمو دارم ۳۴ساله خوشتیپپ و جذاب ی ازدواج ناموفق داشته متاسفانه با فامیل نزدیکش ۶سال زندگی کردن نشد تایپ هم نبودن حتی رابطه جنسیم نداشتن اینطوری بود خانمش جدا شد رفت بدون مهریه فقط چندتا النگو برد 

عموم بعد دوسال ازدواج کرد دوباره خانم جدیدش ۱۵سال کوچیکتر و دختر خونه بوده و دانشجو ی شهر دور افتاده 

عموم از نظر ظاهری خوشتیپ و لارج 

دختر از نظر ظاهری عادی رو ب بالا ولی عموم میگ درکش از خانم قبلیش بهتر خیلی

نظرتون چی؟؟؟

من لایق خوشبختی و حال خوب و دل شاد و برکت و نعمت و تندرستی و عشق و رزق و محبت و فرزندان سالم و زیبااا و عاقل هستم یارب

مگه مهمه نظر ما

انگار مامانم رفته بازار منو نبرده...انگار همه دوستام افتادن کلاس 1 من افتادم کلاس 2...انگار نقاشی 19 گرفتم...انگار همه رفتن اردو به جز من...انگار همه کلاسن من نمیتونم کلاسو پیدا کنم...حالم اینطوریه...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خوشبخت شن 

ما چه کاره ایم؟؟!!

وکیل پایه یک دادگستری👩‍⚖️⚖️ هرسوالی درمورد رشته حقوق و ازمون وکالت و قبولی در اسکودا داشتید با کمال میل راهنماییتون میکنم. اما با عرض پوزش توی سایت مشاوره حقوقی نمیدم 🌹🥰 درخواست دوستی قبول نمیکنم 🌻خیانت فقط جنسی نیست ، خیانت ذاتا طیفی است از هر رفتاری به ترتیبی که در آن لحظه کاری کنی ، که اگر عشقت یا همسرت شاهدت بود نمیکردی 🌹

به ما چه؟‌

ببخشید ولی به توچه

^===خوشبختی چون سرابی دور دست .‌.و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست  که هرگز به پایان نمیرسد ===^

راستش نظر شما هم مهم نیست چه برسه به ما

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792