مادرم اِلزایمر شدید داره راه نمیره حرف نمیزنه حتی نگاهش بیمعنیه ۵ ساله منوبرادرم نوبتی ازش نگهداری میکنیم چند ماه پیش موقعه حمامش چندین بار به خدا شکایت کردم به خدا که خسته شدم یه جریانی پیش اومد دادا شم دیگه نزاشت من نگهداریش کنم البته از شکایت من به خدا خبر نداشت انگار خداگفت باشه خسته شدی دیگه نمیخواد نگهداریش کنی بعدش پشیمون شدم گفتم خدایا توفیق خدمت به مادر به من برگردون حالا دوبا ره پبشمه باهمون نگاه سرد وجسم ناتوان ولی من وجدانم راحته اگه از پدر یا مادر مریضتون نگهداری میکنید صبور باشید