دوره راهنمایی ،یه همکلاسی تپل و بامزه داشتم
دورش پر ادم بود باهمه جور بود
یبار گفتم فلانی من خیلی دوست دارم باتو دوست باشم
انتظار داشتم مثل همیشه مهربون رفتار کنه
ولی یهو شروع کرد قه قه زدن به اونیکی رفیقمم گفت ببین چی میگ این،بیا باهم دوست باشیم
گذشت سه ،چهارسال بعد ،تو دوره دبیرستان ،خدا مادوتارو انداخت جفت هم
اون ۱۰تا رفیقای دورش رفتن، هنوزم رفیق داشتا ولی دیگ مجبور بود با من بشینه
منم ته ذهنم اینو میدونستم که اگر بامن میخنده از زور تنهاییشه،دلم صاف نبود
ی روز گفت میخوام برم کنسرت چی بپوشم ،یهو از دهنم در رفت که هرچیم بپوشی کسی بهت نگاه نمیکنه راحت باش
وقتی فهمیدم چی گفتم که دیر بود
الانم که چندساله میگذره و قهریم
سایه امم با تیر میزنه، برم چطوری مطرح کنم این حرفارو که حلالم کنه؟