صبح میومد تا ظهر میرفت اخرشب میومد..نگو اقا معتاده ..خونه من شده بود پاتوقش..بعد ک یه چیزیم تموم میشد میگفتم بگیر میگفت قبل من چجور میخریدی الانم بخر..من پول ندارم چون خرج دودم میکنم..
گفتم پس یا صیغم کن یا خرجیمو بده منم زن تنها پولم کجا بود ک خرج تورو هم بدم..پسرمم ک میومد خونم حسودیش میشد چرا واسه اون غذا میپزم و اینا چون تعریف میکردم..