من با عشق و عاشقی عقد کردم با پسری که از هر لحاظ خوب و معقول بود،ولی تو یه تصادف مامانم و از دست دادم و برادرم ضایعه نخاعی و ویلچر نشین شد،پدرم رفت زن داییم رو گرفت(داییم چند ساله که فوت کرده)،من موندم و یه برادر بیمار و یه پدر عیاشی که دائم الخمره،نامزدمم که اوایل این اتفاق خوب بود،درک میکرد،تمام بار مسئولیت زندگی افتاد رو دوشم،از این بیمارستان به اون بیمارستان،غم نبود مادرمم داغونمون کرد،سرتونو درد نیارم
بعد سال مادرم نامزدم خسته شد از این وضع،غرغرهاش شروع شد،گفت داداش تو بذار آسایشگاه ولی من دلم نمی اومد،خلاصه یه روز گفت یا من یا داداشت منم گفتم صبر کن برادرم نیاز به روحیه و کمک داره اما گفت خسته شده،منم گفتم برادرم و اونم رفت...عشق چندین ساله رو زیر پا گذاشت...امیدوارم که خوشبخت بشه...