کاش یه ذره اثری از عشق تو زندگیم بود و دریغ از یه ذره دوست داشتن ساده چه برسه به عشق ، پانزده سال زندگی یکنواخت و کسل کننده، خسته شدم از آدمی که منو ندید هیچ، تا بهش گوشزد کنم، براش کلی حرف بزنم بعد بگه دوباره بگو چی گفتی، حواسش پرت کجاست نمیدونم نمیفهمم،اهلش بودم الان نا اهل شده بودم ولی نیستم و بیزارم از همه مرد ها.... کاش مزه عشق و میچشیدم بینیم چیه این عشق لعنتی که من حس میکنم ندارمش،خسته شدم از روزمرگی،دعوا سر چیزهای چرت و پرت، اینکه عادت نکردم به اینکه شوهرمو منو نمیبینه، صدامو نشنوه،یاد نگرفتم روزه سکوت بگیرم براش و کاش میتونستم.. . .