جدیدا چند تا احساس خیلی عجیب اولا من قراره حدود دو ماه دیگه بزرگترین انسان زندگیم رو از دست بدم ( نه با مرگ ) به خاطر همین خیلی ناراحتم مثلا روی کاغذ ده بار می نویسم اگه بره چی و… و یه چیز دیگه فکر های خیلی عجیبیبه ذهنم میاد که متن های خیلی قشنگ بنویسم و مثلا امروز صبح که می خواستم برم باشگاه یه نمایش خیالی بازی کردم که توی اون از زور ترس جیغ میزدم ( مثلا برای نمایش از بچگی عاشق بازیگری بودم ) بعدش امروز که رفتم باشگاه دیدم همه دارند جیغ میزنند تا قدرت صداشونو ببینند یا چند تا شبیه این گاهی اوقات هم تا بقیه یه حرفی می زنند سریع دلم میشکنه به نظرتون چی کار کنم ؟
و سکوتی که شبیه سکوت نبود ! یک روز سرانجام طاقتش طاق میشود و با صدای بلند جواب همه را می دهد … آدم هایی که سکوت می کنند یک روز فریاد می کشند. از جلد خود بیرون می آیند و کس دیگری می شوند ؛ کسی وحشتناک و غمگین. و آن وقت دیگر کنترلشان خارج می شود . نباید سر به سرشان گذاشت …
یعنی چی بزرگترین آدم زندگیتو چجوری قراره از دست بدی عزیزم؟
ببین عزیزم فکر کن تو کسی که واقعا بهت کمک کرد و اگه دو روز نبینیش می میری رو به دلایلی از دست میدی مثل معلم و شاگردی که آخر سال تحصیلی باید جدا شن
و سکوتی که شبیه سکوت نبود ! یک روز سرانجام طاقتش طاق میشود و با صدای بلند جواب همه را می دهد … آدم هایی که سکوت می کنند یک روز فریاد می کشند. از جلد خود بیرون می آیند و کس دیگری می شوند ؛ کسی وحشتناک و غمگین. و آن وقت دیگر کنترلشان خارج می شود . نباید سر به سرشان گذاشت …