سلام خوبین من هشت ماهه عروسی کردم تو دوران نامزدی با مادرشوهرم فوق العاده صمیمی بودم تو اون دوران کلید خونه ما دست اون بود چون منم مشکلی نداشتم کلیدو پس نگرفتم اما بعد ها فهمیدم که چه غلطی کردم هی دخالت میکنه و بدون اجازه یهو وارد خونم میشه امروز یه ساعت رفتم بیرون دیدم اومده خونم همه وسایلارو ریخته از اول جمع کرده بدون اجازه غذا های یخچال رو برمیداره میبره یه ماه پیش بچم سقط شد شوهرم منو تو بیمارستان خصوصی بستری کرد اومد هی بخث انداخت که تو که بچت مرده واسه چی رفتی خصوصی... خیلی دلم شکسته حتی اون روز نیومد بیمارستان حتی زنگ هم نزد اما متلسفانه پیش همسرم با من مهربونه و همسرم حرف منو قبول نمیکنه 17سالمه و مامانم اینا ازم خیلی دورن چیکار کنم تجربه ای دارین؟ 💔😓میخوام دیگه نیاد خونه ما چیکار کنم
قفل درو عوض کن
من نمیدونم تو این شرایط باید چیکار کرد اما اگه آرومت می کنه بهت اطمینان میدم اذیت های دیگران هیچوقت بی جواب نمی مونه
نمیدونم این پیشنهاد جواب میده یا نه واقعا نمی دونم ولی می تونی امتحانش کنی
از شوهرت بخواه جلوی مادرشوهرت و با هم معمولی باشین و شوهرتون یکم به مادرشوهرتون توجه کته(نه همیشه ها مثلا وقتی مادر شوهرتون هست)
شاید اون حالت حسودیه بخوابه
باز تو اخلاق مادرشوهرت رو بهتر میشناسی خودت بسنج ببین این ممکنه جواب بده یا خدای نکرده شرایط رو بدتر می کنه؟
اتفاقا به مادرش اهمیت میده مادرشوهرمم یجوری خودشو میگیره که مثلا نگا کن منو بیشتر دوس داره😂بیشتر وقتا اون زمانی که وقت ناهار یا شام میشه میاد خونه ما به همسرم میگه چی دوس داری پاشم برات بیارم😐انگار من مردم چندین بار دیدم که صبح زود درو باز کرده اومده خونه چایی دم کرده و به شوهرم صبحونه داده بدون اینکه منو هم بیدار کنه، اصلا چرا باید بیاد مگه پسرش زن نداره، حس میکنم میخواد منو از چشم شوهرم بندازه چون من دوس دارم با همسرم غذا بخورم غذا درست کنم براش اما نمیزاره که😐
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
