دیروز دعوامون شد
قرار بود برای اینکه خونشون برم عید دیدنی بهم زنگ بزنه بگه کی خونه هستن
وقتی میخاست زنگ بزنه زنگ زد به مامانم میگه بیاین
اخه چرا به خودم نزد من زندگیم جدا هست
مامانم عید دیدنی که رفته بود قبلش.
بعدشم بعد ۴ روز زنگ میزنه میگه کجایی کم پیدایی و اصلا نگفت چرا نیومدی و این حرفا
منم گفتم منتظر زنگ بودم و بهم اطلاعی ندادی دیدم شروع کرد به داد و بیداد کردن که چه ربطی داره و منظوری نداشتم و تو اون زنداییتو بهتر از من میدونی و ....میگفت تو نباید از من ناراحت باشی من باید ناراحت باشم ازت که چرا نیومدی.گفتم قرار بود تو اطلاع بدی ولی باز اون بیشتر گردنم میافتاد
آخرش یه معذرت خواهی هم نکرد از من و گفت میخام برم چای دم بدم و قطع کرد
منم مسخرش کردم گفتم عید دیدنی تموم شد باشه برای عید سال بعد
اونم گفت آره درسته حرفت