عزیزان من زنداییم دوسال ازم بزرگتره کلا هم من دوتا بچه دارم ایشون هم همینجور همیشه هم سعی کردم خوب باشم باهاش اما ایشون درونگراس و خب خعلی قاطی نمیشه اما بازم خوبه با من امشب افطار خونه مادربزرگم بودم و ایشون بعد افطار چای اورد بعد من واقعا عطش سدید داشتم قبلش هرچی گفتم کسی نیاورد خودمم جون نداشتم بلند بشم بعد وقتی اورد گفتم الهی خیر ببینی عروس گلمون ممنون ازت و الهی خدا دختر خاهرشوهرتو ببخشه بهت 😅 من به شوخی گفتم اونم گفت انشالله بنظرتون حرف بدی زدم حالا میگم نکنه ناراحت بشه از دید زن دایی بگید چون من خودم زن دایی نیستم نمیدونم چون سن زن داییم به ما نزدیکه نه مادرمون
موقع تشکر مزه پرونی نکن ارزش تشکر خودت نیاد پایین با هیچ کس
بعد از تشکر شوخی کن
خدایا «حیات» ما رو چنان قرار بده ک در « ممات»ما «مردم» اندوهگین و«هرزهگان»شادمان شوند. وهذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان! من هموطنانی در ترکیه ،سوریه،یمن،امریکا،فلسطین،عراق ،فرانسه ،لبنان و... دارم و بیگانگانی در شهرهای ایرانم 💔همین قدر تلخ💔.
من بودم اره فکر میکردم از این حالت لذت میبره ک براش چایی بردم انگاری ک افرین ک کار میکنی بهم تیکه می ...
نه ببین امشب حالم خعلی بد بود مواقع دیگه میرم کار میکنم و کمک میکنم حتی نمیذارم زن داییم بشوره امشب واقعا حال بدی داشتم بعد افطار اصلا جون تو تنم نبود نمیدونم چرا همش میخاستم یکی یه لیوان چای بیاره برام