سلام به همه یه موضوعی پیش اومده خیلی فکرم رو درگیر کرده چند تا از فامیل های منو همسرم روستا زندگی میکنن ونیم ساعت چهل دقیقه ای راهه تا اونجا بعد ما گفتیم یه شب بریم و همشون رو ببینیم ما افطار کردیم وخیلی زود راه افتادیم یکی از اون اقوام خاله ی همسرمه که ما واقعا همین سالی یکبار رو میریم خونشون چون اونا هم زیاد مایل به رفت و آمد نیستن فقط به خاطر احترام بزرگتری و اینکه همسرم خالشون رو خیلی دوست داره میریم خلاصه ساعت ۶ونیم همسرم زنگ زد به خونه ی خالش که آمادگی داشته باشن وگفت ما داریم میایم که شوهر خالش از اون طرف تر بلند گفت ما هنوز افطار نکردیم ما هم دوجای دیگه رفتیم وبعدش ساعت ۹ونیم رفتیم خونه ی حالشون وقتی همسرم زنگ زد شوهر خاله همسرم از پشت آیفون با یه لحن خیلی جدی گفت الان وقت اومدنه😳منو همسرم انگار یه سطل آب یخ ریختن سرمون من که گفتم نمیام تو تو برو بگو الان دیر وقته یه شب دیگه مزاحم میشیم شوهرم رفت و خالشون خیلی اصرار کرد یه جورایی اگه نمیرفتیم تو خالش شاید گریه میفتاد منم فقط به خاطر خاله ی شوهرم رفتم تو ولی اصلا تو صورت شوهر خالش نگاه نمیکردم به ساعتمم نگاه کردم که سر یه ربع پاشیم هرچی هم برام آوردن برداشتم ولی لب نزدم یکی دوبار هم دخترمو دعوای کوچیک کردم میخواست چند بار شکلات برداره خلاصه خود شوهرخاله متوجه شد وگفت ما روی تو یک حساب دیگه ای باز میکردیم چرا اینجوری میکنی که من بازم نگاش نکردم وچیزی هم نگفتم موقع خداحافظی هم گفتن به مامان وبابات سلام برسون گفتم چشم بزرگیتونو میرسونم وتمام سر همون ۱۵دقیقه هم بلند شدیم بریم حالا هم عذاب وجدان دارم میگم رفتارم بد بوده هم واقعا ساعت ۹ونیم خیلی دیر وقته؟
واقعا پاهام نمیکشید برم تو حتی همون اولش از شدت ناراحتی بغض گلومو گرفته بود خیلی خودمو کنترل کردم گریه نکنم حالا شاید بگید خیلی حساسم ولی واقعا موقعیت بدی بود دلم برای شوهرمم خیلی سوخت طفلکی هم خجالت کشید هم نه به من اصرار میکرد برم تو هم نمیتونست به خالش بگه نمیایم تو
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دیدی چند وقت پراز ناامیدی میشی. بعد یه دفعه یه خوشحالی میاد تو دلت (اون خداست...) ........ وقتی در تاپیکی شرکت میکنم لطفا زیر من ریپ نزن اصلا خوشم نمیاد.. چون پیام من برای صاحب تاپیک هست ن توی هرنخود آش 😏... اصلا از آدمایی یهو میپرن ب ادم خوشم نمیاد.. سعی کن وقتی بامن صحبت میکنی حدتو نگه داری 🌷
خب تایم مشخص بدید دفعه بعد. مثلا بگید خاله ما می خوایم بیاییم ساعت ۷ میرسیم خونه شما. هستید اون ساع ...
دفعه ی بعدی که فکر نکنم وجود داشته باشه خود همسرم تا اومدیم بیرون اینو گفت ولی خب همون اول هم که زنگ زدیم چون اینجوری گفت شوهر خالش برای همون من زنگ زدم به خاله ی خودم رفتیم اونجا برای همون تایم مشخصی نشد که بگیم بهشون
دفعه ی بعدی که فکر نکنم وجود داشته باشه خود همسرم تا اومدیم بیرون اینو گفت ولی خب همون اول هم که زنگ ...
متوجه شدم ولی کلا تایم مشخص کردن خوبه. خودم باورم نمی شه برای خاله اشک به چشمم اومد. نمی دونم چرا. از اونا نیستم که اشکم دم مشکم باشه ولی حس کردم خیلی مظلومه.
بنظرم زمان رفتن شماهم مناسب نبوده،تو دو جای دیگه کمتر میشستین ساعت هشت ونیم میرفتین خونه خاله.رفتار ...
میدونی من واقعا توقع نداشتم چون خودم آدمیم که هر زمان هر موقع کسی بخواد بیاد خونم هيچ وقت همچین واکنشی ندارم حتی شده بدترین دعوای عمرمو با همسرم کردم ولی مهمان اومده خونم یکذره به روم نیاوردم یه وقتی به خودشون بگیرن مهمانام چه فامیل خودم چه شوهرم واینکه شوهرم همیشه میگفت شوهر خالش اخلاقای به خصوصی داره که خیلی هاش بده من باور نمیکردم میگفتم غیبت نکن تو شوک بودم کلا اون دو جا هم زود بلند شدیم در حد یک چای و میوه به خدا
بنظرم زمان رفتن شماهم مناسب نبوده،تو دو جای دیگه کمتر میشستین ساعت هشت ونیم میرفتین خونه خاله.رفتار ...
البته شوهرم میگه خوب کردی اینجوری کردی که فهمیده ناراحت شدی ولی باور کن رفتارم از روی بدجنسی نبود واقعا دلم شکست الانم از خودم ناراحتم ولی بازم به کار شوهرخاله هم فکر میکنم ناراحت میشم