ما شهرستان زندگی میکنیم عید مجبوریم بیایم خونه پدر مادر بمونیم امشب پدرم زود خوابید تازه هنوز دو دقیقه نبود خوابیده بود که پسر چهارسالم رفت بالا سرش و نگو پدرم ترسیده محکم بهش سیلی زد جوری که صدای سیلی تا آشپرخونه اومد منم عین دیوونه ها شدم عصبانی شدم و جیغ و داد کردم و همه چیو بهم زدم من اجازه نمیدم کسی به بچم دست بزنه گفتم از فردا اینجا نمیمونم میرم دیگه.
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوستهای بیش نیستند. و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند…
متوجه نشدم چرا مجبورین اونجا بمونین؟ درسته نباید میزد ولی خب اونا هم سنی ازشون گذشته باید مراعات حالشونو بکنین. صبحا بیدارش کن زود در طول روز نخوابون که شب زود بخوابه خودتم حواست باشه اونا خوابیدن اذیتشون نکنه