من برای تعطیلات اومدم خونه پدرم یه شهر دیگه توی یکی از تاپیک هام توضیح دادم که عمم به شوهرم نظر داره و...ولی من اصلا به خانوادم نگفتم
یکی از بستگان فوت شده بودن مامانم و بابام رفتن مراسم منم با خواهرم و زنداداشم خونه بودیم نزدیکای افطار دیدم عمم و با عموم و زنعموم و دوتا پسرهاش و مامان و بابام اومدن
بابام عادت داره موقع شام و ناهار مهمون دعوت کنه ماهم از این اخلاقش کفری هستیم
من از دیدن عمم عصبی شدم دوباره همه چی برام یادآوری شد دلم میخواست خفش کنم اما مجبور بودم عادی باشم