مامانم خیلییییی اذیتم میکنه . باهام لج بود از بچگی . آدم بی حیا و سلیطه ایه . امشب توی مهمونی جلوی همه میگفت به زور شوهرش میدم . ما تهران زندگی میکنیم سالهای ساله من ۲۲ سالمه . و اینجا یه شهر کوچیکه من حاضرم خودکشی کنم اما نیام اونجا . بعد میگفت من با زور میارمت شهرستان . تو باید بیای . بعد جلوی همه میگفت میره سرکار هیچی واسم نمیخره باید هرماه پول بهم بده مانتو بخره واسه خونه اغذیه بخره . همیشه تو خونه دعواست غذاهم نمیذاره بخورم . بجاش ی خواهر ترشیده ۴۵ ساله داره عزیزش اونه . اونم بدش میاد از من روانیه همش این چیزارو بهش یاد میده . حالا من داشتم فکر میکردم خودکشی کنم یا فرار ؟؟ تا منو نبره شهرستان