2777
2789

خانواده شوهرم ما سه تا پسر و دوتا دخترند کلا مال و اموالمون شراکتی هستن ینی پولاشونو باهم جمع کردند و ملک اینا خریدند مادر شوهرم با دو تا حاری تو یه ساختمونن چون برای ما هم جا نبود  اونا سه طبقه اون موقع ساختمون کشیدند ولی برا ما نکشیدند حتی شوهرم که جوشکار بود همه کارشو خودش کرد ینی شوهرم هم پول میداد واس اونا کار میکرد وقتی مجرد بودبرا ماهم چون جا نبودتو یه جا دیگه خریدند متراژ خونه یکیه مال ما قدیم ساختع کابیناتش اینا قدیمیه همه چیش قدیمی بود اما مال اونا تازه ساخت و همه چیش عالیه  ولی منطقع خونه ما از مال اونا بهتره ینی مثلا خونه اونا هر واحد ۳ میلیارد بره خونه ما ۴ میلیارد میره نزدیکشون هم هستیم ۱۵ دقیقه است پیاده بری خونه ما ط ۳ هست بدون اسانسور مادر شوهرم  اینا صد در صد نمییومدن چون از پله سخت میشد 




از اونا یا ما یکی میومدیم 




اینحا اومدن من تقصیر من نبود اگه نمیخواستن از اول نبتید میزاشتن ما بیایم اینجا که هزار تا حرف بگن تقصیر ما نبود








حالا اونا جاری خیلی بهم حسودی میکنن هر دو شونم از من بزرگترن حاری بزرگم فکر میکرد چون بزرگه بهش میگفتن تو برو خونه جدیدع به خاطر همین خیلیییی حسودکلا هر لباسی میخرم حرف میگن انگار یه تیم شدن که فقط دو تاشون باشن این مادر شوهرمم ادنا رو بیشتر از من میدونه انگار اونم تبدیل شده به جاری خواهر شوهرامم فقط میخوان مثل اونا باهم باشن 






منم خیلی حرص میخورم که بین اونا من تنهام میگم کاش یدونه جاری بود منم باهاش بودم اونقدر با قیافه و نیش و کنایه رفتار میکنند میترسم این خونه رو هم از دستمون بره 



این خونه به نام ما نیست همه ش به نام پدر شوهرمه موقع تقسیم به همه یکسان میرسه 



تقصیر من نبود اینجا اومدنم که اونا انقدر بد میگن حتی کنار هرکی میشنند ازم بد میگن 


مادر شوهرم چون با اونا با با همه اونا رو بیشتر از من دوس داره حتی خواهر شوهرامم انگار جاری هستن برای من اونا رو بیشتر میدونن ازم 


من به احترام شوهرم میرم اونجا 


اونا کلا با من بد رفتار میکنن دلم کنار اونا اصلن کنار اونا خوش نیست دوسشون ندارم هر از گاهی میگم کاش یدونه جاری کوچ تر از خودمممم داشتم که منم با هاش بودم راحت بودم دلم خوش بود 




بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نمیدونم فقط روزی هزار بار خدا روشکر کن که خدا دوستت داشته تو یکی خونت از اونا جداست،خوب بخور خوب بپوش ورزش کن به خودت برس انرژی تم بذار برا بچه هات و شوهرت،عید به عید تحملشون کن بعد باز برگرد به روال زندگیت

واقعا برات مهمه که یه جاری داشتی دوست داشت.بیخیال.اصلا به جاری و خواهر شوهر دلخوش نباش.تیم اونا هم همیشگی نیست بچسب به حال خوب خودت

او رفته...ومن مانده ام کافیست؟یا که بیشتر شرح دهم دلیل دیوانگی ام را؟

من خواهرا و جاریم مهمونی میگرفتن مارو نمیگفتن زیاد تازوندن پول خوردن ازمون.من انقد خودم برنامه دارم اصلا برام مهم نبود اونا ولی از فاصله گرفتن من حرص میخورن.الان میرم خونه مادرش میگه یکم بیشتر بمون نمیمونم دیگه.نسبت به وقتی که میگفتن گدشت کنید خواهر برادری و خزعبلات اینجوری خیلی حالمون‌بهتره.همسرم همینکه مادرشو ببینه کافیه براش

او رفته...ومن مانده ام کافیست؟یا که بیشتر شرح دهم دلیل دیوانگی ام را؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   my_00  |  23 ساعت پیش
توسط   nnnnop  |  7 ساعت پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز